خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست
نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست
ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا
کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست
عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر
که دست زلف تو در کیسه پریشانیست
یکی ز خاک نشینان کوی تست مگر
که عطف دامن گردون ز صبح نورانیست
کشیده است مگر تیغ، کوه تمکینت
که آفتاب ز حیرت چو چشم قربانیست
میان ناز تو صبر ما مگر جنگ است
که باز چشم سخنگوی، در رجز خوانیست
مدان ز سیل بلا واعظ اضطراب مرا
تپیدن دل من در تلاش ویرانیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و جذابیتهای یک معشوق میپردازد و در عین حال به ویرانی و بلاتکلیفی در عشق اشاره میکند. شاعر از ناز و دلربایی معشوق سخن میگوید که باعث ناامیدی و آشفتگی در دلها شده است. او به تضاد میان زیبایی و درد دل، و همچنین جنگ میان صبر و اشتیاق عاشقانه اشاره میکند. در نهایت، شعر به احساس درونی شاعر دربارهٔ عشق و اضطراب ناشی از آن میپردازد و ظاهراً عشق را به سیل بلا و ویرانی تشبیه میکند.
هوش مصنوعی: قدمهای ناز تو، سازندهی شهر ویرانی هستند؛ نگاه تو، شبیه کسی است که به سرپرستی اصول یک آیین نامعتبر برآمده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه با مقام و ثروت، کسی که به طرز خاص تو توجه کرده و تحت تأثیر قرار گرفته، مانند چین و چروک پیشانی است.
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد اگر دلها دیگر به تماشای زلف تو عادت کردهاند، چرا که خودت باعث شدهای که در میان این نابسامانیها و آشفتگیها قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که در خاک زندگی میکند، از دوستان توست. شاید که دامن آسمان از نور صبحگاهان به او نظر افکند.
هوش مصنوعی: مگر اینکه تیغی بر دوش کوه عظمت تو باشد، که در این صورت آفتاب از تعجب مانند چشمی حیران و ترسیده است.
هوش مصنوعی: میان ناز و زیبایی تو، صبر ما گویی در حال نبرد است. انگار که چشمان تو در حال بیان کلاماتی جنگجوانه هستند.
هوش مصنوعی: بدان که در این گرداب مشکلات، خطابهگو نمیتواند آرامش مرا درک کند، زیرا قلب من در تلاش است تا از ویرانی نجات یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.