گنجور

 
واعظ قزوینی

خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست

نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست

ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا

کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست

عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر

که دست زلف تو در کیسه پریشانیست

یکی ز خاک نشینان کوی تست مگر

که عطف دامن گردون ز صبح نورانیست

کشیده است مگر تیغ، کوه تمکینت

که آفتاب ز حیرت چو چشم قربانیست

میان ناز تو صبر ما مگر جنگ است

که باز چشم سخنگوی، در رجز خوانیست

مدان ز سیل بلا واعظ اضطراب مرا

تپیدن دل من در تلاش ویرانیست

 
 
 
انوری

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

مجد همگر

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

سعدی

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه