خرام ناز تو، معمار شهر ویرانیست
نگاه، مفتی آیین نامسلمانیست
ز شیوه های تو ای شاه ملک استغنا
کسی که ملتفت ماست، چین پیشانیست
عجب نباشد، اگر گشته چشم دلها سیر
که دست زلف تو در کیسه پریشانیست
یکی ز خاک نشینان کوی تست مگر
که عطف دامن گردون ز صبح نورانیست
کشیده است مگر تیغ، کوه تمکینت
که آفتاب ز حیرت چو چشم قربانیست
میان ناز تو صبر ما مگر جنگ است
که باز چشم سخنگوی، در رجز خوانیست
مدان ز سیل بلا واعظ اضطراب مرا
تپیدن دل من در تلاش ویرانیست