آید چو مرگ هستی پیر و جوان یکیست
در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست
از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم
خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست
منعم ز حال مردم بی برگ غافل است
در پیش سرو، فصل بهار و خزان یکیست
فرق هنر ز بی هنری، قدردان کند
میزان چو نیست، قدر سبک با گران یکیست
گند دماغ آرد، اگر ایستد دو روز
مال جهان فانی و آب روان یکیست
یک درد بود، در دل مجنون و کوهکن
گر نسخه ها جداست، ولی داستان یکیست
آن کرد با من او، که به پروانه کرد شمع
خوبان شهر را همه گویی زبان یکیست
واعظ چراغ محفل دلها کلام ماست
زآن رو که با زبان دل ما شمع سان یکیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.