گنجور

 
واعظ قزوینی

آنکه هرلحظه نمرد از غم رویت، چون زیست؟

وآنکه از گریه نشد آب، نمیدانم کیست؟

مردم شهر محبت همه درویشانند

ناتوانیست که در مملکت عشق قویست

دست برداشتن وقت دعا ایمائی است

که شفاعتگر ما پیش خدا دست تهیست

این لئیمان که به همچشمی هم جود کنند

چون دو چشمند که بی هم نتوانند گریست

همه گفتند که: بر دوری تو صبر کنند

آنکه میگفت و نمیکرد بجز واعظ کیست؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode