گنجور

 
صائب تبریزی

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست

دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست

بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم

ما را طرف حرف همین چشم سخنگوست

بس خون که کند در دل مرغان چمن زاد

این حسن خداداد که با آن گل خودروست

در پرده بینایی من نقش دویی نیست

هر داغ پلنگم به نظر دیده آهوست

تا غنچه نگردیم دل ما نگشاید

در خلوت ما رطل گران کاسه زانوست

در روز به مجلس مطلب دختر رز را

صحبت به شب انداز، که صحبت گل شب بوست

صائب چه خیال است که از سینه کند یاد؟

هر دل که گرفتار در آن حلقه گیسوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

ما دوست نداریم دگر هیچ به جز دوست

گر دوست نه با دوست بود دشمنِ ما اوست

چه دشمن و چه دوست به جز او همه هیچ­اند

گر اوست همه اوست و گر دوست همه دوست

خاکِ در او چیست مرا ماءِ معین است

[...]

صائب تبریزی

روی دل این خسته به آن چشم سخنگوست

چون عقده مرا چشم به آن گوشه ابروست

تا مهر خموشی زده ام بر لب گفتار

در چشم من این دایره یک چشم سخنگوست

واعظ قزوینی

درها همه بسته است، گشاده است در دوست

درهای شهان، طاق نماها ز در اوست

با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست

لوح دل من چون ورق آینه یک روست

با آینه آرایش خود رسم زنان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه