گنجور

 
واعظ قزوینی

چه پیش خلق گشایی دهان برای طلب؟

که موج ریختن آبروست جنبش لب

مجو، ز گرمی دونان دوای درد، که هست

هزار مرتبه جانکاه تر ز گرمی تب

چو فضله ییست که زاییده از غذای لطیف

هرآنکسی که مباهات میکند بنسب

ز برگ سیلی استاد برگ پیوند است

که میدهد ثمر اعتبار نخل ادب!

ترا که خون رعیت بجای رنگ حناست

چگونه دست توانی کشیدن از منصب

بیا که آینه دل ز زنگ غم واعظ

جلا دهیم به خاکستر سیاهی شب