گنجور

 
ترکی شیرازی

شکر خدا کز امت پاک پیمبرم

سر خوش ز جام مهر و تولای حیدرم

هستم غلام فاطمه و هر دو سبط او

کان هر سه تن، به را نجاتند رهبرم

بعد از امام تشنه جگر، شاه دین حسین

از جان غلام حضرت سجاد و باقرم

بعد از محمد آن که بود باقرالعلوم

ثابت قدم به مذهب و آیین جعفرم

موسی جعفر است مرا هفتمین امام

در این سخن گواست خداوند اکبرم

باشد امام هشتم من شاه دین رضا

کز یاد غربتش به دل پرز آذرم

من بنده ام تقی و نقی را زجان و دل

از کودکی گدای در آن دو سرورم

خواهم ز روضهٔ حسن عسگری مراد

زیرا بر او مریدم و محتاج آن درم

بر آستان مهدی هادی امام عصر «عج»

از جان کمینه بنده و دیرینه چاکرم

جز این چهارده تن اگر حب دیگری

باشد مرا به دل، ز سگی نیز کمترم

مظلوم اگر نخوانمشان وای بر دلم

معصوم اگر ندانمشان خاک بر سرم

در محشرم ز آتش دوزخ هراس نیست

کاین چهارده تن اند شفیعان محشرم

آید چو از مصیبت هر یک مرا به یاد

افتد به دل شرار چو سوزنده اخگرم

بر جان دشمنان نبی و علی وآل

تیغ برنده ای ست زبان سخنورم

یاد آمدم ز واقعهٔ دشت کربلا

با الله حیف بود کز این نکته بگذرم

آن دم که گفت سبط پیمبر به کوفیان

کای کوفیان مگر نه من اولاد حیدرم

ننهاده ام به دین نبی بدعتی جدید

نه من یهودم و، نه نصارا، نه کافرم

بابم بود علی ولی شیر کردگار

جدم نبی و حضرت زهراست مادرم

آیا روا بود که لب تشنه ای گروه

جان زیر تیغ و نیزه و شمشیر بسپرم؟

یک چند بود بسترم آغوش مصطفی

اکنون ز جورتان شده خاشاک بسترم

کشتید اقربا و، جوانانم از جفا

از اکبرم شهید بود تا به اصغرم

بشکافتید پهلویم از ضربت سنان

گردید پاره پاره ز شمشیر، پیکرم

چون می شود که جرعهٔ آبی مرا دهید

کز سوز تشنگی شده خشکیده حنجرم

ای کوفیان شوم، که از تیغ ظلم تان

در خون تپیده قامت چون سرو اکبرم

یک دم امان دهید که از بهر دیدنم

آید به جای مادرم از خیمه خواهرم

لب تشنه جان دهم به لب آب ای دریغ

با آنکه نور دیدهٔ ساقی کوثرم

« ترکی » ز سیل اشک تو ترسم در این عزا

یکباره غرق خون شود اوراق دفترم