گنجور

 
ترکی شیرازی

ای کشته ای که مقتل تو دشت کربلاست!

وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست

بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت

اما لوای ماتم تو ابد بپاست

گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین

یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست

شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت

این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟

کس از قفا سری نبریده است تا کنون

در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟

کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن

از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟

چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها

خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست

جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی

مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست

تاثیر خون توست که با خاک شد عجین

زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست

«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک

خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست