گنجور

 
ترکی شیرازی

«در دلم لاله‌صفت، خون جگر می‌ریزد

صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر می‌ریزد»

هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین

دجله‌سان، آب سرشکم ز بصر می‌ریزد

بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین

از ره دیده مرا خون جگر می‌ریزد

یادم از حنجر خشکیدهٔ او چون آید

اشک خونین من از دیدهٔ تر می‌ریزد

زان شراری که ز سوز عطشش بر جان بود

گوییا بر دلم از غصه شرر می‌ریزد

شمر با چکمهٔ پا سینهٔ او را بشکست

طایر روحم از این واقعه، پر می‌ریزد

با لب تشنه بریدند سرش را ز قفا

جبرئیل از غم او خاک به سر می‌ریزد

صفحهٔ دفتر «ترکی» ز چه خون‌آلود است

مگر از خامهٔ او خون جگر می‌ریزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

ناز گلبرگ رخت سنبل تر می‌ریزد

لالهٔ سوخته‌دل خون جگر می‌ریزد

هرشب از شرم گلستان جمالت صنما

آب از چهره خورشید و قمر می‌ریزد

زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا

[...]

صائب تبریزی

صبر هرچند به دل رنگ حضر می‌ریزد

شوق از خانه برون رخت سفر می‌ریزد

صدف از تشنه‌لبی مشرق تبخال شده است

ابر در کام نهنگ آب گهر می‌ریزد

عارفان جان خود از خصم ندارند دریغ

[...]

صغیر اصفهانی

زلف از شانه بروی چو قمر میریزد

یا که بر برگ سمن سنبل تر میریزد

هر دلی کی هدف ناوک نازش گردد

غمزه اش خون دل اهل نظر میریزد

گر نقاب افکند از روی جود آنزهره جبین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه