گنجور

 
ترکی شیرازی

زهی زنور جمالت جهان جان روشن

جهان ز فیض وجود تو غیرت گلشن

تویی خزینهٔ سر الاه را خازن

تویی جواهر علم رسول را مخزن

به چشم عالمیان سرمه، خاک درگاهت

به فرق پادشهان، نعل مرکبت گرزن

جهان علم و کمالی و، کوه حلم و وقار

سپهر جاه و جلالی و، بحر فهم و فطن

حضیض درگهت از اوج نه سپهر، اعلا

فروغ طلعتت از نور آفتاب، اعلن

گر از جبین تو یک قطره خوی چکد بر خاک

دمد زخاک، گل و ضمیران و نسترون

امین وحی خدا روز و شب، چو دربانان

برآستانهٔ درگاه تو کند مسکن

سزاست اطلس چرخش به جای شادروان

به هر کجا که شود خیمهٔ تو سایه فکن

تو آن کسی که رسول خدا به حکم خدای

ز راه لطف شفقت نهاده نام حسن

تویی که کرده رسول ات به دوش خویش سوار

تویی که فاطمه ات پروریده در دامن

تویی خلیفه به جای نبی ز بعد علی

تویی ز بعد علی رهنمای اهل زمن

تو آن امام به حقی که دوستان تو را

شمیم لطف تو آرد، روان تازه به تن

تو آن امام غیوری که دشمنان تو را

شرار قهر تو سازد بسان ریماهن

ز بردباری و حلم تو ای گزیدهٔ ناس!

همی گزند ز انگشت عاقلان جهن

ز شامیان جفاکار، در حق پدرت

چه حرف ها که شنیدی به زیر چرخ کهن

تو ای امام به حق، گوشوار عرش مجید!

تو ای مروج شرع نبی به سر و علن!

هر آن کسی که شود منکر امامت تو

تنش به چوبهٔ دار فنا شود آون

بنی امیه نکرد است پاس حرمت تو

ز حرمت تو نشد کم، به قدر یک ارزن

تو همچو مرغ بهشتی و، عرش مسکن توست

دگر چه باک تو را از گروه زاغ و زغن

هماره جغد به ویرانه آشنا سازد

تو خود همایی و عرش خدا تو را مامن

اگر معاویه شد غاصب حق تو چه غم

طلاشناس شناسد لجین را ز لجن

کجاست قدر خزف با جواهر شهوار

کجاست قیمت فقرالیهود و، مشک ختن

چگونه مهدی آخر«عج» زمان شود دجال؟

چگونه جای سلیمان نشیند اهریمن؟

ز دوستان تو چون کس تو را نشد ناصر

به جای جنگ نمودی تو صلح با دشمن

اگر چه صلح نمودی ولی شدی ناچار

زبی همیتی کوفیان عهد شکن

در این مصالحه بی شک نهفته سری بود

که کس نداند جز ذات قادر ذوالمن

کسی که واقف از اسرار این مصالحه نیست

دهن به هرزه گشاید، کند به یاوه سخن

هزار حیف که ناپاک پور بوسفیان

شکست عهد و، ز پیمان خود گسست رسن

دریغ و درد که آخر ز راه مکر و فریب

فغان آه که با صد هزار حیله و فن

به وقت فرصت آن بی حیا ز سم نقیع

تو را شهید نمود و، خلاص شد ز حزن

چگویم آه که بگرفت اوج تا به فلک

ز اهل بیت تو فریاد گریه و شیون

دمی که یک صد و هفتاد پاره های جگر

تو را ز حلق فرو ریخت در میان لگن

شها! به ماتم تو جای اشک، خون جگر

چکد ز دیدهٔ «ترکی» چنان عقیق یمن

همیشه تا که بود اصطلاح نحویون

حسن چو افضل تفضیل شد شود احسن

خدا قبیح کند روی دشمنان تو را

عطا کند به محبان تو خصال حسن