گنجور

 
ترکی شیرازی

ای دل! از چاه بیخودی بدرآ

خویش را وارهان ز قید هوا

خویشتن را به دست نفس مده

سر به پای جناب عشق بنه

در خرابات عشق نه قدمی

وز می عشق زن به چهره نمی

عشق داری برو به سوی علی

شو سگ پاسبان کوی علی

به ولای علی تولی کن

دیده بگشا به حق تماشا کن

به علی ناز و هر چه خواهی کن

بنده اش باش و، پادشاهی کن

قبله و کعبه و مناست علی

مشعر و زمزم و صفاست علی

فاتح باب خیبر است علی

در شجاعت دلاور است علی

جانشین پیمبر است علی

ساقی کوثر است علی

حامی دین مصطفی است علی

صاحب تاج انما است علی

وارث علم احمد است علی

جانشین محمد است علی

جز علی کیست؟ شافع محشر

جز علی کیست خلق را رهبر

نیست از حکم خالق ازلی

مصطفی را وصی، به غیر علی

یا علی ای کننده خیبر

یا علی ای پس از نبی رهبر

در جهان هر چه هست سر تاسر

همگی صادرند و تو مصدر

در حرم ای امام جن و بشر

پا نهادی به دوش پیغمبر

از برای شکستن بتها

پا نهادی به جای دست خدا

قطب افلاک را تویی محور

کشتی خاک را تویی لنگر

گر سبب ذات اقدس تو نبود

حق نیاورد بوالبشر به وجود

تا ز بوطالب آمدی به وجود

شد هویدا هر آنچه پنهان بود

ای که بر یازده دری تو صدف

کعبه از مولد تو یافت شرف

یا علی «ترکی» پریشان حال

در مدیحت بود زبانش لال

گر نگفتند خلق، کفر مگو

گفتمی لا اله الا هو

گر خدا نیستی یدالهی

نی الله، مظهر اللهی

حکم فرما به نیک و زشتی تو

قاسم دوزخ و بهشتی تو

تو گرفتی ز شهر یاران تاج

دین اسلام از تو یافت رواج

تو دریدی به کودکی اژدر

زان سبب گشت نام تو حیدر

نعلی از سم دلدلت افتاد

چره او را هلال، نام نهاد

ذولفقارت به شکل لاست از آن

که کند نفی شرک را ز جهان

تویی آن پر دلی که روز مصاف

ذوالفقار ار برون کشی ز غلاف

قاف تا قاف اگر بود لشگر

همگی را کنی تو زیر و زبر

تویی آن صاحب مروت وجود

که خدایت ولی خود فرمود

گشته ز انگشت تو قمر به دو نیم

زنده شد از دم تو عظم رمیم

معجز جمله انبیاء یکسر

از تو گردیده ظاهرای سرور!

آدم ار ملتجی به تو نشدی

توبه او کجا قبول شدی

حضرت نوح نام تو به زبان

برد تا شد خلاص از طوفان

گر نکردی سوی خلیل نظر

کی گلستان، به وی شدی آذر

لب ز آب بقا نکردی تر

خضر را گر نمی شدی رهبر

هر که در دل نهال مهر تو کشت

سر قدم ساخته رود به بهشت

هر که مهر تو در دلش نبود

جز سقر جا و منزلش نبود

یا علی کلب آستان توام

هر که هستم ز دوستان توام

غیر راهت رهی نمی پویم

این سخن را مدام می گویم

سرخوش از باده الستم من

فاش گویم علی پرستم من

ای قدر قدرت و قضا فرمان

وی فلک چاکر و ملک دربان

با چنین قوت چنین قدرت

با چنین همت و چنین شوکت

در کجا؟ بودی ای شه والا

که ببینی به دشت کرببلا

غرق در خون، تن حسینت را

خفته بر خاک، نور عینت را

از جفا چاک چاک پیکر او

دور از تن سر منور او

نوجوانانش اوفتاده ز پا

همچو سروی به دشت کرببلا

اهل بیت عزیز اوست اسیر

در کف شامیان شوم و شریر

دخترانش ز ضزبت سیلی

ماه رخسارشان شده نیلی

خواهرانش به دیدهٔ خونبار

بر شترهای بی جهاز سوار

داغ حسرت تمام را بر دل

راه پیموده تا چهل منزل

سر او را یزید شوم دغا

داد جا در میان تشت طلا

اهل بیتش یزید بد بنیاد

در خوابه مکان و منزل داد