گنجور

 
ترکی شیرازی

ای تربت مطهر تو خلق را مطاف!

کویت به از بهشت برین است بی خلاف

هر صبح و شام،خیل ملایک ز آسمان

آیند دور مرقد تو از پی طواف

شاها!تویی که زهره گردون ز هم درد

ز الله اکبری که زنی درگه مصاف

گر برق ذوالفقار تو سیمرغ بنگرد

بال و پرش تمام بسوزد به پشت قاف

آتش زند به خرمن عمر ستمگران

تیغ دو پیکرت چو برون آید از غلاف

شیر فلک ز بیم تو لرزد به خود چو بید

گاو زمین ز خوف تو مالد به خاک ناف

چون برق تیغ تو ز تن خصم بگذرد

افتد ز هول بر طبقات زمین شکاف

از یک اشاره از حرکت، باز داریش

گر چرخ از اطاعت تو ورزد انحراف

آنجا که قنبر تو دم از سروری زند

شاهان به بندگیش نمایند اعتراف

دربارهٔ خلافتت ای پیشوای خلق!

لعنت بر آن کسان که نمودند اختلاف

شاها! نظر دریغ ز«ترکی» مدار زانک

مامش به دوستی تو او را بریده ناف

خود واقفی ز حال من ای شخته النجف!

خواهم بر آستانه تو جویم اعتکاف

جایی که کردگار ثنا خوان بود تو را

«ترکی» چسان زند ز ثنا خوانی تو لاف