گنجور

 
ترکی شیرازی

ای که از دوری تو بی تابم!

لحظه ای شب نمی برد خوابم

چشم پرآبم ار به خواب رود

خواب بینم که می برد آبم

در خم زلف همچو قلابت

همچو ماهی اسیر قلابم

از غمت ای نگار سیم اندام!

دل ببر می طپد چو سیمابم

درد عشق تو در دل است و طبیب

می دهد شیر خشت و عنابم

طاق ابروی تو مرا کافیست

نیست حاجت دگر به محرابم

شادم از این که دوش می گفتی

هست «ترکی» کمینه بوابم