گنجور

 
ترکی شیرازی

ای که از دوری تو بی تابم!

لحظه ای شب نمی برد خوابم

چشم پرآبم ار به خواب رود

خواب بینم که می برد آبم

در خم زلف همچو قلابت

همچو ماهی اسیر قلابم

از غمت ای نگار سیم اندام!

دل ببر می طپد چو سیمابم

درد عشق تو در دل است و طبیب

می دهد شیر خشت و عنابم

طاق ابروی تو مرا کافیست

نیست حاجت دگر به محرابم

شادم از این که دوش می گفتی

هست «ترکی» کمینه بوابم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که هست گاه کرم

دل و دست تو کان و دریابم

من گرانی نکرده ام هرگز

وز پی نان نبرده ام آبم

گر اشارت شود بکمتر چیز

[...]

حمیدالدین بلخی

همچو کاریگری رسن تابم

هر زمان خویشتن ز بس یابم

نظامی

واجب آن شد که کار دریابم

گر نگیرد چو دیگران خوابم

مولانا

تشنه خویش کن مده آبم

عاشق خویش کن ببر خوابم

تا شب و روز در نماز آیم

ای خیال خوش تو محرابم

گر خیال تو در فنا یابم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه