گنجور

 
ترکی شیرازی

بیار ساقی گل چهره باده یگلرنگ

بباز مطرب چنگی تو نیز چنگ به چنگ

بریز در قدحم زان شراب روحانی

که من نه طالب تریاکم و نه راغب بنگ

خراب کن ز می ام کاندر این جهان فراخ

دل آمده زغم اندر فضای سینه به تنگ

فلک به گردش خون سنگ آسیا به سرم

من اوفتاده ام اندر میان، چو زیرین سنگ

مرا به گردش دور زمانه، باکی نیست

زمانه باشد بامن، مدام بر سر جنگ

به هر رفیق که از مهر، می شوم نزدیک

همان رفیق، گریزد ز من صد فرسنگ

من از مهابت این چدخ پیر می ترسم

بدان مشابه که سرباز، ترک از سرهنگ

ولی به جام شرابی گرم کنی امداد

به روز رزم نترسم ز سام و پور پشنگ

فلک فکند ز ایران به هند «ترکی» را

ز هند ترسم اندازدش به شهر فرنگ