گنجور

 
نظیری نیشابوری

فریب دختر رز خواهشیست نامسموع

به شرع غیرت ما، در طلاق نیست رجوع

اگر به شیشه شود می پری نمی ارزد

به نازهای خمارش کرشمه های طلوع

گل از کرشمه دمی از فساد بازآید

نه عاقلست که باور کند به فرض وقوع

من و خرد که مشیت به نور او اول

در آفرینش افلاک و ارض کرد شروع

چهل صباح که معجون خلق پروردند

حکیم کرده همین نشئه حاصل از مجموع

چنان که خوف و رجا از نتایج خرداند

بود نتیجه خوف و رجا خضوع و خشوع

اگر خرد ننماید ره ثواب و عقاب

ز قلب عشق نمی خیزد و ز عین دموع

نگاه مرد خردمند بر حقیقت کار

فقیه مدرسه درمانده اصول و فروع

به عقل نیز «نظیری » نمی توان رستن

مگر به جذبه عشقت خطا شود مرفوع