گنجور

 
ترکی شیرازی

ساقی سیمین عذار، خیز و صراحی بیار

از دو سه جام شراب، ریز به جامم شرار

باده برد زنگ غم، از دل پیر و جوان

خاصه به فصل بهار، خاصه ز دست نگار

باده غم از دل برد، باده نشاط آورد

باده کند مرده را زنده دل و هوشیار

مرده دل است آنکه نیست زنده به مینای عشق

زنده دل مرده را زنده مخوان زینهار

از می عشق حبیب، هر که دلش زنده نیست

مردهٔ صرفش شمار، رو به مزارش به زار

مقصد از این باده چیست؟ ساقی این باده کیست؟

گر تو ندانی بدان، گوش به حرفم بدار

مقصد از این باده است حب خدا و رسول

ساقی این باده است حیدر دلدل سوار

«ترکی» از این باده به هست تو را گر سراغ

خیز و بیاور بده، خیز و بیا و بیار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه