یار بی پرده شد سوی بازار
شاد باشید یا الو الابصار
او به صد ناز می رود تنها
دل خلق از پیش قطار، قطار
چشم مستش به خواب، شب تا صبح
وز غمش، چشم عاشقان بیدار
من بیچاره از غمش شب و روز
در فغانم چو مرغ موسیقار
صید دل ها تمام در شهر است
او به صحرا همی رود به شکار
ای که با دوست همدمی شب و روز!
تو چه دانی، عداوت اغیار
ترک عادت کجا کند دشمن
تا نکوبی سرش به سنگ، چو مار
ترک چشمش عدوی «ترکی» شد
زینهار از چنین عدو، زنهار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت محبوبی میپردازد که به آرامی و با ناز در بازار قدم میزند و توجه همه را به خود جلب میکند. این محبوب خواب را از چشمان عاشقان میگیرد و باعث غم و اندوه آنها میشود. شاعر از رنج خود به خاطر محبت ناوصل میگوید و بیان میکند که چطور درد عشق او را به فریاد درآورده است. همچنین، او به درگیری بین محبت و دشمنی اشاره میکند و هشدار میدهد که نباید به دشمنان اعتماد کرد، زیرا آنها میتوانند خطرناک باشند. در نهایت، شاعر تأکید میکند که باید از عشق واقعی و وفاداری به دوستان محافظت کرد.
هوش مصنوعی: دوست بینقاب به بازار رفت، خوش باشید یا مردم که در انتظار هستند.
هوش مصنوعی: او با ناز بسیار و به آرامی به جلو میرود و دلهای مردم را به دنبال خود میکشاند.
هوش مصنوعی: چشم شوق و زیبایی او به خواب رفته، اما دل عاشقان به خاطر غم او، بیدار و بیخواب مانده است.
هوش مصنوعی: من به شدت از درد و غمش ناله میکنم، مانند پرندهای که از صدای ساز خود به غم و اندوه افتاده است.
هوش مصنوعی: او تمامی دلها را در شهر به دست میآورد، اما همچنان به صحرا میرود تا شکار کند.
هوش مصنوعی: ای کسی که شب و روز با دوستت میگذرانى! چه میدانی از دشمنیهای دیگران؟
هوش مصنوعی: دشمن عادت خود را ترک نخواهد کرد مگر زمانی که تو او را به چالش بکشی و به او فشار بیاوری، مشابه حرکت یک مار که به دفاع میپردازد.
هوش مصنوعی: نگاه او به من آسیبهای زیادی رساند. از این دشمن خطرناک، از این دشمن مراقب باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر رُخَش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.