قسم جانا! به جان دوستانت
که دارم دوست تر از جسم و جانت
شب و روز از خیال بوی زلفت
شدم لاغرتر از موی میانت
چکد خون دل از چشمم چو یاقوت
ز هجر لعل چون قوت روانت
مرا هر دم رسد از سینه تیری
از آن ابرو ی خم تر از کمانت
تو شیرین خنده گر خندی به گلزار
نخندد غنچه از شرم دهانت
سمند خویش را آهسته تر ران
مشو یکباره دور از همرهانت
دگر در باغ ننشاند صنوبر
اگر قامت به بیند باغبانت
رکابت را کنم از حلقهٔ چشم
به دستم گر رسد روزی عنانت
رقیبان من از حسرت بمیرند
اگر نام من آید بر زبانت
ولی من خود از آن شوقی که دارم
همی خواهم که تا بوسم دهانت
شکر می ریزد از کلک تو «ترکی»
نی قند است گویی در بنانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانا چون دگر شد حال و سانت؟
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت!
زمانت نیست چیزی جز که حالت
چرا حالت شده است از دشمنانت؟
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
[...]
به یاد آور ز شرم جاودانت
کجا از دادگر بیند روانت
چو کوبی پای و چون گیری پیاله
تنت از لطف گردد همچو جانت
چنان گردی و پیچانی میان را
ندارد استخوان گویی میانت
ز می گر چه تهی باشد پیاله
[...]
ندارم زهره بوس لبانت
چه بوسم؟ آستین یا آستانت
چو سوسن شکر گفت از هر زبانت
ازان افراخت سر سوی جهانت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.