دلم باشد اسیر خوب رویی
نگاری، شوخ و شنگی، تندخویی
سر من در خم چوگان زلفش
بود سرگشته تر گویی ز گویی
چو یاد آید مرا محراب ابروش
کنم هر دم ز خون دل وضویی
ز هجر قامت و موی میانش
تنم گردیده لاغرتر ز مویی
بیفکن ساقیا! خشت از سر خم
معطر کن دماغم را ز بویی
ز زهد خشک جانم در عذاب است
بده جامی که تر سازم گلویی
مرا همره سوی میخانه میبر
بنه از می به دوش من صبویی
کرم کن ساقیا! از سوزن می
جراحات دلم را کن رفویی
بیا «ترکی» تو هم از بادهٔ عشق
بزن جامی، برآر از سینه هویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با حالتی عاشقانه و عاطفی، از عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند. شاعر به شدت تحت تأثیر زیبایی و زلفهای معشوق است و احساس میکند که دلش اسیر او شده است. او از غم جدایی و دوری از معشوق رنج میبرد و به فکر عبادی و وضو گرفتن از خون دلش میافتد. شاعر همچنین از سختیهای زهد و بیخیالی سخن میگوید و در جستجوی می و خوشی است تا به شکلی تسکین یابد. در نهایت، او از ساقی خواستار میشود تا به او کمک کند تا دردهای دلش را فراموش کند و به سمت میخانه برود. این شعر به نوعی ترکیبی از عشق، دلتنگی و جستجوی خوشی است.
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی یک دختر جذاب و بازیگوش و گاه تندخو وابسته است.
هوش مصنوعی: سر من در پیچ و خم زلف او گم شده است، گویی بیشتر از آنچه باید گیج و سرگردان شدهام.
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد ابروی تو میافتم، با اندوهی که در دلم دارم، مانند وضویی تازه، خود را پاک و نو میکنم.
هوش مصنوعی: از دلتنگی و دوری او، بدنم به شدت لاغر شده است، به گونهای که حتی از یک رشته مو هم بیشتر لاغر به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: ای ساقی! ساقی، پرتاب کن! خشت را از بالای کوزه بردار و مژهام را با بوی خوش معطر کن.
هوش مصنوعی: از سختگیری و زهد بیروح، جانم در رنج و عذاب است؛ پس به من نوشیدنیای بده که حالم را بهتر کرده و لحنم را تلطیف کند.
هوش مصنوعی: مرا با خود به سمت میخانه ببر و بار سنگین می را از دوش من بردار.
هوش مصنوعی: ای ساقی! لطفاً با کرم و مهربانی، با نوشیدنی خود زخمهای دلم را التیام بخش.
هوش مصنوعی: بیا، تو هم از عشق نوشی بنوش و یک جام بیاور، و از دل خود صدا و ندا برآور.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
به هر شام و سحر گریم بکوئی
که جاری سازم از هر دیده جوئی
مو آن بی طالعم در باغ عالم
که گل کارم بجایش خار روئی
یقین دان کو نباشی تو ولیکن
نباشی در میان آنگه تواوئی
حروف کائنات ار بازجویی
همه در تو است و تو در لوح اویی
اگر مبصر و گرمسموع جوئی
وگر محسوس وگر معقول گوئی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.