گنجور

 
ترکی شیرازی

این که داری به سردوش، کمند است نه گیسو

وین که داری به بناگوش کمان است نه ابرو

قامت است این که تو داری نه که سروی ست خرامان

کاکل است اینکه تو داری نه بود فافهٔ آهو

گر بدین حسن و لطافت بخرامی سوی بستان

پیش بوی سر زلفت گل و سنبل ندهد بو

در چمن، سرو سهی دم نزند از قد و قامت

به چمن گر بخرامی، تو به این قامت دلجو

به جز از قامت رعنای تو و آن لیموی پستان

سرو هرگز نشنیدم که دهد میوهٔ لیمو

باغبان بیند اگر جلوه کنان بر لب جویت

بعد از این سرو و صنوبر، ننشاند به لب جو

افکنی پیکر شیران، تو ز سرپنجهٔ سیمین

شکنی پشت دلیران، تو از آن غمزهٔ جادو

آن چه سر پنجهٔ سیمین تو کرده است به جانم

به یقینم نکند پنجهٔ شهباز، به تیهو

یک نظر زاهد اگر قبلهٔ ابروی تو بیند

بی گمان او نکند جانب محراب، دگر رو

گر مصور کشد از خامه شبیه تو صنم را

بت پرستان به تماشای تو آیند ز هر سو

سر «ترکی» نبود لایق میدان تو ورنه

خواهم انداختنش در خم چوگان تو چون گو