گنجور

 
ترکی شیرازی

ای رخت چون ماه تابان! وی خطت چون مشک چین

ای عیان در هر خم زلف تو چندین عقد و چین!

چین بر ابروی خم افکندن نباشد خوش نما

خوش بود چین و شکن بر آن دو زلف عنبرین

قامتت سروی ست گر سرو آورد لیمو ببار

عارضت ماهی ست گر مه را بود جابر زمین

آن سیه خالی که در کنج لبت دارد مکان

هندویی ماند که باشد بر سر کوثر مکین

خال دزد رهزنت جا کرده بر کنج لبت

هیچ دزدی را نباشد این چنین حضی حصین

ماه با عقرب قرین کرده به ماهی یک دو روز

عقرب زلف تو باشد روز و شب، با مه قرین

ما گدایان سر کوی توایم ای شاه حسن!

دیده بگشا یک دمی، حال گدایان را ببین

خنده می آید تو را بر جسم رسم لاغرم

هر که را بیماری عشق است کی گردد سمین

داد «ترکی» را بده ورنه برم من شکوه ات

پیش سلطان نجف، یعنی امیر المؤمنین