گنجور

 
ترکی شیرازی

سر چه باشد که فدا بر سر پیمان نکنم

جان چه باشد که نثار ره جانان نکنم

تا رخ و زلف و خط یار مرا در نظر است

التفاتی به گل و سنبل و ریحان نکنم

تا مرا موعظهٔ پیر مغان در گوش است

گوش بر موعظهٔ واعظ نادان نکنم

گرچه از دیدن خوبان تن و جان، در تعب است

حیف باشد که نظر بر رخ خوبان نکنم

مطرب ار این غزل از گفتهٔ «ترکی» خوان

گوش بر زمزمهٔ مرغ خوش الحان نکنم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

من اگر بر در تو هر شبی افغان نکنم

خویش را شهره و بدنام بدینسان نکنم

گر دهم دردسری تنگ میا بر من، ازآنک

نتوانم که تو را بینم و افغان نکنم

روزی از یاد رخت پیش گلی خواهم مرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه