چه زحمتها که من از گردش اختر نمیبینم
نهال بخت خود را هیچگه پربر نمیبینم
به تنگ آمد دلم در ملک هند از شغل نقاشی
میان شغلها شغلی از این بدتر نمیبینم
یهود و گبر و هندو راست دایم کیسهها پُر زر
منِ مسکین به جز در خواب رنگ زر نمیبینم
ز ناچاری برای شخص گبری میکشم زحمت
ولیکن بوی خیری هم، از آن کافر نمیبینم
نه شر از من، نه خیر از او، گذشتم از سر خیرش
که جای خیر از آن گبر، غیر از شر نمیبینم
معاشر با چنین گبری و شغلی با چنین زحمت
به غیر از صبر کردن، چارهٔ دیگر نمیبینم
عجب دارم از این شغلی که با این زحمت بیحد
کهنکفشی به پا، عمامهای بر سر نمیبینم
به این زحمت که دارم چون شود شب بهر آسایش
به خانه جز حصیر پارهای بستر نمیبینم
کسان را روز و شب «ترکی» بود ساغر پر از باده
به جز خون جگر، من باده در ساغر نمیبینم