گنجور

 
طغرل احراری

نوبهار ایجادم رونق حمل دارم

همچو گلبن معنی غنچه در بغل دارم

داده تا مرا رخصت مرشد خراباتم

غیر ملت عشاق کی غم ملل دارم؟!

زلف او نمی‌گردد مانع جنون من

همچو شمع بزم وصل آه بی‌محل دارم

پایمال دونانم گر ز پستی طالع

از بلندی همت مسند زحل دارم

خوانده‌ام کتاب غم در سلوک مجنونی

عامل جنونم لیک وضع بی‌عمل دارم

تا به کی ز نادانی می‌بری حسد با من؟!

این همه سخندانی قسمت از ازل دارم!

فهم معنی‌ام دارد قدر و شکل اسطرلاب

هندسی اگر خوانم حرفی از جمل دارم

گردش فلک اکنون گر مرا دهد فرصت

نسخه‌ها همی‌سازم بیم از اجل دارم

در سخن نمی‌باشد دیگری نظیر من

غیر حضرت بیدل من کجا بدل دارم؟!

محو حیرتم طغرل من ز مصرع بیدل

بی‌تو زنده‌ام یعنی مرگ بی‌اجل دارم!