گنجور

 
سیدای نسفی

همنشین زنبورم خانه پر عسل دارم

تربیت گر نیشم نوش در بغل دارم

گرد شیشه عیشم آسمان نمی گردد

چون فلاخن از دوران سنگ در بغل دارم

همچو واعظ از دنیا می کنم شکایت ها

می روم ز دنبالش علم بی عمل دارم

سر به جیب چون غنچه برده ام در این گلشن

قانعم به خون دل عیش بی بدل دارم

فکر روز آینده کرده ام ز سر بیرون

از ابد نمی ترسم بیم از ازل دارم

بهر رزق در پیری می کنم ترددها

بر چگونه خواهد داد کشت بی محل دارم

همچو آسیا بر من نیست یک دم آرامی

بهر روزیی مردم روز و شب جدل دارم

از بهار پیریها چون خزان نیم غمگین

همچو سرو سرسبزم طالع عمل دارم

بی تردد از گردون می رسد مرا روزی

شکرلله از ایام طبع بی کسل دارم

حرف پوچ نادان را چاره جز خموشی نیست

ساده لوحم و بنگر با فلک جدل دارم

سیدا عصای من با شکست پیوند است

من کجا توانم رفت رهنمای شل دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode