گنجور

 
طغرل احراری

ای خرام ناز تو چون جلوه طاووس نر

طائر نظاره را اندر هوایت بال و پر

گرچه شد محو از سرشکم نسخه‌های غم ولی

گشته بر لوح دلم خط تو نقش کالحجر

جز به فرمان تو نبود رنگ نافرمانیم

بشکفد گر از لب دریای اشکم نیلوفر

در کتاب غم ورق گردانی ایام نیست

کی رسد در خاطر مجنون غم شام و سحر؟!

عاشق آن باشد که هرسو دیده خود وا کند

صورت یارش بود چون مردمک مد نظر

نیست در جوش تلاطم ناخدا غیر از خدا

کشتی ما گر فتد صدبار در موج خطر

از عرق تمهید گوهر کرده‌ام تا کرده‌ام

آرزوی مهر او از شبنم این چشم تر

در پی شهد وصالش ز هر هجران توأم است

انگبینش بس که جای نوش دارد نیشتر

بس که دارد گوش او با ناله من الفتی

هر قدر کم باشد افغانم جفایش بیشتر

نیست از باغ تمنا حاصلی سامان من

عاقبت نخل مرادم داد نومیدی ثمر

فهم کن از شرح تمکین بس که درس خاموشی

معنی‌ای دارد که هرگز نشنود جز گوش کر

بید مجنون کی شود از تربیت چون نارون؟!

طبع موزون نیست اصلا با کس از ارث پدر

حبذا از مصرع بیدل که طغرل گفته است

در گریبان تأمل قطره‌ها دارد گهر