گنجور

 
طغرل احراری

عارض چون ماهش از برقع نمایان می‌کند

عالمی را شمع رخسارش چراغان می‌کند

از خیال غنچه‌اش دارم به دل جمعیتی

خاطرم را یاد آن گیسو پریشان می‌کند

دوش با یاد رخش از دیده باریدم گهر

موج اشکم در جهان امروز طوفان می‌کند

دل به کوی یار می‌باشد ولی هر دم چو مور

آن تفاخرها که در دست سلیمان می‌کند!

ای پری‌رو نقش نیرنگ کدامین صورتی؟!

چشم صد آیینه را عکس تو حیران می‌کند!

گر همین باشد گداز شعله شمع وفا

خانه زنبور را پروانه ویران می‌کند

با مریض عشق دارو نیست در دکان دهر

مشکل مجنون ما را لیلی آسان می‌کند

حیرتی دارم که طغرل بلبل از شب تا سحر

در حضور شاهد گل سخت افغان می‌کند

 
 
 
اثیر اخسیکتی

ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند

تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند

دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه

دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند

هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق

[...]

کمال خجندی

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند

چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت

بر مثال کاسه نو بانگ پنگان می‌کند

جلال عضد

زلف تو خورشید را در سایه پنهان می‌کند

روز روشن با شب تاریک یکسان می‌کند

گل چو می‌بیند که رویت بوستان‌افروز شد

قرب یک سال از خجالت ترک بستان می‌کند

از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق

[...]

صائب تبریزی

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

کی سر شوریده من فکر سامان می‌کند

چاک‌های سینه‌ام کار گریبان می‌کند

شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم

گریه‌ای دارم که آتش را گلستان می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه