گنجور

 
طغرای مشهدی

گل و می از لب و رخساره اش می ریخت هرجانب

شکستن داشت امشب توبه ام، بیهوده نشکستم

بلندیهای همت، کار خود را می کند آخر

نخواهد داشت دوران این چنین در پایه پستم

گشودم چشم تر بر سفره قسمت حباب آسا

ندیدم چیز دیگر، مشت آهی در گره بستم