گنجور

 
طغرای مشهدی

با شب تیره ز تاریکی آن مو گفتم

مه چو سر زد، سخن از پرتو آن رو گفتم

بی حجابانه مبادا که به پایت افتد

«مگذار آینه را بر سر زانو» گفتم

سرمه را تیره شب اختر چشمت خواندم

وسمه را ابر سیاه مه ابرو گفتم

همچو من تا نشود دورنشین بت خود

سبب سوختن خویش به هندو گفتم