گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰

 

تا چند ز سودای جهان پیمودن

واندر بد و نیک جان و تن فرسودن

چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن

بگزین ز جهان نشستن و آسودن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۱

 

ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس

طرفه‌ست که جز با تو نیامیزد خس

هشدار که تا با تو کم آمیزد خس

زیرا همه آب دیده‌ها ریزد خس

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۲

 

گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن

ور یاد نیایدت ز من یاد مکن

لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم

از بند غم عشق خود آزاد مکن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۳

 

فرمان حسود فتنه‌انگیز مکن

چشم از پی کشتن رهی تیز مکن

چون عذر گذشته را نخواهی باری

با من سخنان وحشت‌انگیز مکن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۴

 

تا با خودی ارچه همنشینی با من

ای بس دوری که از تو باشد تا من

در من نرسی تا نشوی یکتا من

اندر ره عشق یا تو گنجی یا من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵

 

گه بردوزی به دامنم بر دامن

گه نگذاری که گردمت پیرامن

گه دوست همی شماریم گه دشمن

تا من کیم از تو ای دریغا تو به من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۶

 

اکنون که ستد هوای تو داد از من

گر جان بدهم نیایدت یاد از من

مسکین من مستمند کاندر غم تو

می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۷

 

گه یار شوی تو با ملامت‌گر من

گه بگریزی ز بیم خصم از بر من

بگذار مرا چو نیستی در خور من

تو مصلح و من رند نداری سر من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۸

 

با من شب و روز گرم بودی به سخن

تا چون زر شد کار تو ای سیمین‌تن

برگشتی از دوست تو همچون دشمن

بدعهد نکوروی ندیدم چو تو من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

ای چون گل نوشکفته برطرف چمن

گلبوی شود ز نام تو کام و دهن

گر گل بر خار باشد ای سیمین تن

چون گل بر تست خار بر دیدهٔ من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۰

 

پندی دهمت اگر پذیری ای تن

تا سور ترا به دل نگردد شیون

عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن

دشمن دو شمر تیغ دو کش زخم دو زن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱

 

ای یار قلندر خراباتی من

با من تو به بند دامن اندر دامن

من نیز قلندرانه در دادم تن

هر دو به خرابات گرفتیم وطن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۲

 

گر کرده بدی تو آزمون دل من

دل بسته نداری تو بدون دل من

گر آگاهی از اندرون دل من

زینگونه نکوشی تو به خون دل من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۳

 

بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن

کایزد به بدت باز دهد پاداشن

یکباره مکن همه بدیها با من

لختی بنه ای دوست برای دشمن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۴

 

ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن

دل تیره و چاک دامن و خاک وطن

چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن

نالنده و گردان و رسن در گردن

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۵

 

بی تیر غمت پشت کمان دارم من

دادم به تو دل ترا چو جان دارم من

پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای

دستی ز غمت بر آسمان دارم من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۶

 

غمهای تو در میان جان دارم من

شادی ز غم تو یک جهان دارم من

از غایت غیرتت چنان دارم من

کز خویشتنت نیز نهان دارم من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۷

 

بختی نه که با دوست درآمیزم من

عقلی نه که از عشق بپرهیزم من

دستی نه که با قضا درآویزم من

پایی نه که از میانه بگریزم من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۸

 

ای بی سببی همیشه آزردهٔ من

و آزردن تو ز طبع تو پردهٔ من

بر چرخ زند بخت سراپردهٔ من

گر عفو کنی گناه ناکردهٔ من

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۹

 

چون آمد شد بریدم از کوی تو من

دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من

بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من

بر عشق تو عاشقم نه بر روی تو من

سنایی
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۹۱