گنجور

 
 
 
خیام

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن

می باید و معشوق و به کام آسودن

ابن یمین

ای ابن یمین چند ز می پیمودن

جانرا بغم بیخردی فرسودن

می رانه همین عیب که چون مست شوی

نتوان نفسی از هنرت آسودن

یغمای جندقی

زان زلف و ذقن چیست فلک پیمودن

با ناله و از اشک زمین فرسودن

این در پی آن باد به چنبر بستن

آن از غم این آب به هاون سودن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه