طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

دلِ غم‌دیده به دنبالِ کسی افتاده‌ست

دادخواهی، ز پیِ دادرسی افتاده‌ست

از منِ خسته، خدا را به تَغافُل مگذار

که مرا کار به آخر نفسی افتاده‌ست

حَسْرَتِ مُرغِ اسیری کَشَدَم کز دامی

کرده پرواز و به کُنجِ قَفَسی افتاده‌ست

رفته هوشم ز سر و صبر ز دل، از تو مرا

تا به سر، شوری و در دل، هوسی افتاده‌ست

یار، صد حیف که هم‌صحبتِ غیر است «طبیب»!

گلی، افسوس در آغوشِ خَسْی افتاده‌ست