گنجور

 
سوزنی سمرقندی

حکیم سوزنیم چشم شاعران بهجا

چو چشم باز بدوزم بسوزن پولاد

بسان سوزن بی رشته خاطری دارم

بهر کجا که درآید، فرو رود آزاد

چو رشته درکشم از هجو یکجهان شاعر

بیکدگر بردوزم که درنگنجد باد

کسی که گفت مرا هجو و نام خویش نگفت

کند چو سوزن هجوم در او خلد فریاد

بگیرم آنگه ریشش یکان یکان بکنم

چو پر جوزه اندر ربوده گرسنه خاد

بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر

سیاهه حشر زن شده ترا داماد

مرا هجا چه کنی چون هجا بمن ندهی

هجای من ببدیع الزمان کجا افتاد

کنم مراو را تا هجو من بدو برسد

وی از هجای من اندوهگین شود یا شاد

نه من مراو را شاگرد شایم و نه رهی

نه آنکسی که مراو ترا بداست استاد

بیا و هجو مرا پیش روی من برخوان

اگر توانی در پیش روی من استاد

لفیظ کردی فرزند خویش و میدانم

که شعر باشد فرزند شاعر و زو زاد

لفیظ بود که فرزند خویش کرد لفیظ

که داند این ز که ماند و که داند آن ز که زاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه