گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خوره شده بمیان پای من بپای که چه

فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه

میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون

به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه

چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر

دوایه بسته بخود همچنان درای که چه

تو هر زمانی گداتری و من کرده

توانگری همه در کار نو گدای که چه

یکی نگوئی هر تاز را که ای گنده

کنی بما ستم و جور غم فزای که چه

جواب آن غزلست این که گفت مختاری

گره زده سر زلفین دلگشای که چه