گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خوره شده بمیان پای من بپای که چه

فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه

میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون

به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه

چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر

دوایه بسته بخود همچنان درای که چه

تو هر زمانی گداتری و من کرده

توانگری همه در کار نو گدای که چه

یکی نگوئی هر تاز را که ای گنده

کنی بما ستم و جور غم فزای که چه

جواب آن غزلست این که گفت مختاری

گره زده سر زلفین دلگشای که چه

 
 
 
صائب تبریزی

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟

به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟

گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان

تو می روی به ته چاه با عصای که چه؟

ز برق و باد سبق می برند گرمروان

[...]

اسیر شهرستانی

خبر ز سوز نداری سروده نای که چه

برای درد نفهمیده وای وای که چه

دلم چه کرد که گلزار درد و داغ تو شد

بساط شاهی و ویرانه گدای که چه

خمار نشئه به غیر از خیال و خوابی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه