گنجور

 
اسیر شهرستانی

خبر ز سوز نداری سروده نای که چه

برای درد نفهمیده وای وای که چه

دلم چه کرد که گلزار درد و داغ تو شد

بساط شاهی و ویرانه گدای که چه

خمار نشئه به غیر از خیال و خوابی نیست

تمیز صاف به بزم جهان ز لای که چه

به خود قرار ستم داده ای که من دارم

ز بیقرار شکیبم مپرس های که چه

غبار کلبه ام از ذره وحشت افزاید

دل دویده ز آسایش سرای که چه

چه گشت در دلت این شوخی نگاه از چیست

بگو بگو به خداوندی خدای که چه

خروش گریه دل رام صید تأثیر است

تنک شرابی (و) افشای های های که چه

 
 
 
سوزنی سمرقندی

خوره شده بمیان پای من بپای که چه

فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه

میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون

به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه

چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر

[...]

صائب تبریزی

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟

به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟

گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان

تو می روی به ته چاه با عصای که چه؟

ز برق و باد سبق می برند گرمروان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه