گنجور

 
سوزنی سمرقندی

آرامگه اهل حکم کردی این باغ

ای باغ تو آرامگه اهل حکم به

ارباب حکم مدح تو گویند در این باغ

چندان که بود نزد خرد مدح ز ذم به

تا اهل سخن در سخن مدح تو باشند

ز اعضای همه اهل سخن باشد فم به

گوشی که نیوشنده مدح تو نباشد

آن گوش اصم باد، که آن گوش اصم به

آن شهره بنائی که درین باغ نهادی

کارایش آن هست ز دیدار صنم به

چون بیت حرم باد ز جاه تو به حرمت

تو شاد در او، تا بود از شادی غم به

بر روی زمین تا نبود به ز سمرقند

وز روی خوشی تا که بود قند ز سم به

در شهر سمرقند به خوشی گذران دل

با قند لبانی به رخ از رنگ بقم به

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب الممالک

دانایی و تدبیر ز انفاق و کرم به

انفاق و کرم نیز ز دینار و درم به

تا نیک ببخشند و بپوشند و نیوشند

دینار و درم در کف اصحاب کرم به

شمشیر و قلم حامی ملکند بتحقیق

[...]

صغیر اصفهانی

زان سفله وجودی که شریر است عدم به

دستی که به آزار علم گشت قلم به

آندل که باندوه کسان خرم و شاد است

پیوسته گرفتار به اندوه و علم به

آنکو قلمش گرم سیه کاری و فتنه است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه