گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای نگار از حد گذشت این فتنه و بیداد تو

کی توان فریاد کرد از جور بی بنیاد تو

فتنه و بیداد کن جانا که بر تو فتنه ام

همچو بر تو فتنه ام بر فتنه و بیداد تو

تا تو ایدلبر بشادی زی کله دوزی شدی

خود کلاه مغ نداند دو تن استاد تو

گر من از چشم تو خواهم دور شد یک چشم زد

چشم من باد آژده از سوزن پولاد تو

 
 
 
سنایی

ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو

زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست

جز «و یبقی وجه ربک» نقش بی‌بنیاد تو

بلفضولانرا سوی تو راه نبود تا بود

[...]

محتشم کاشانی

ای فلک کز جور و بیدادست و کین بنیاد تو

عیش را بنیاد کندی وای از بیداد تو

زاتش هستی نشد روشن درین تاریک بوم

شمع تابانی که دورانش نکشت از باد تو

تیشهٔ بیداد و ظلمت ریشهٔ مخلوق کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه