گنجور

 
سوزنی سمرقندی

وزیر شاه بدیدار پهلوان برغوش

گرفت و داد بپیمان دوستی دل و هوش

بموسم گل و بلبل زجام و بلبله کرد

شراب گلگون از دست گلعذاران نوش

همه سعادت دستور شاه سعدالملک

همه سعادت ایام پهلوان برغوش

محمد بن سلیمان که چون سلیمان را

مسخرند ورا جن و انس از بن گوش

بقهر دشمن خاقان شه سلیمان فر

کشیده صف صف اهریمنان آهن پوش

زاور کند پی آمد که فتحنامه رسید

بدست پیک سلیمان باورگند و باوش

زاورگند بحضرت رسید نیک اندیش

بخدمت ملک نیک بخت نیکی کوش

وزیر شاه جهانرا جمال داد و ازو

جمال یافت که آمد دل حسود بجوش

بموسمی که ستوران دروش و داغ کنند

ستوروار بر اعدا نهاد داغ و دروش

ز عدل شاه خروش از جهانیان بنشست

ز عندلیب وز چنگ و رباب خاست خروش

خروش بلبل و چنگ و رباب لهوانگیز

مباد هیچ ز بزم وزیر شه خاموش

ز دور چرخ کهن تا همیشه نام بود

شب گذشته و روز گذشته راوی و دوش

ز دست ساقی دارند هر دو باده گسار

ز لفظ شاعر داننده دو مدح نیوش