گنجور

 
جلال عضد

به سر طواف کنم بر در شراب فروش

که حلقه در این کعبه کرده ام در گوش

ز جام باده اگر یافتم حیات ابد

عجب مدار که آب حیات کردم نوش

ندانم این مَی ناب از کدام میکده بود

که عاشقان همه مستند و عارفان مدهوش

چنان ز بزم طرب برکشیم نعره شوق

که در حظیره قدس اوفتد غریو و خروش

از آن زمان که سر من گران شد از مَی عشق

همیشه غاشیه سر همی کشم بر دوش

به عهد حُسن تو از عاشقان فغان برخاست

به دور گل ننشینند بلبلان خاموش

مکن ملامت مستان عشق ای هشیار!

ببین که پرده خود می درند پرده بپوش

به جان همی خرم آیین و رسم رندان را

خلاف شیوه آن زاهدان زرق فروش

اگر جلال بنالد ز شوق معذور است

که هر چه بر سر آتش بود بر آرد جوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode