گنجور

 
سوزنی سمرقندی

پادشاه جهان ز راه رسید

ملک نو شد چو پادشاه رسید

شاه شاهان قدر طغان خاقان

از سفر با کمال و جاه رسید

فتح بر عطف زین ببسته برفت

نصر بر پره کلاه رسید

چو سکندر برفت و همچون خضر

بلب چشمه حیات رسید

از میان سپاه دیو و پری

چون سلیمان برفت و گاه رسید

داستان از درست و دیو زنند

او درست آمد و بگاه رسید

شد بعون اله سوی سفر

باز در عصمت اله رسید

حق ایزد نگاهداشته رفت

ایزدش داد تا بگاه رسید

اهل دین را ز خوف لشکر کفر

مأمن و ملجاء و پناه رسید

وان اسیران ممتحن شده را

فرخ و ملجاء و نجاه رسید

هر کسی این سفر گناه انگاشت

شه بآمرزش گناه رسید

شد بتدبیر اولیا بسفر

وز سفر قامع العداء رسید

بفنا بردن معادی را . . .

همچو صرصر بسوی گاه رسید

بنما دادن موالی چون

نم رحمت سوی گیاه رسید

ملکداری بخواب غفلت بود

از طغانخان بانتباه رسید

خشم افزون حضم کاسته خواست

حشم افزون و حضم کاه رسید

شد بدعوی ملک و صفحه تیغ

حجت آورد و با گواه رسید

این بشارت ز جوشن ماهی

تا بخفتان سبز ماه رسید

هیچ شه را بسالها نرسد

آنچه او را بیک دو ماه رسید

از حزاسیدن و رسیدن شاه

چو بشارت سوی سپاه رسید

دولت از خیمه کبود سپهر

بسر خرگه سپاه رسید

وز خشم ده هزار یکتا دل

پیش شه قامت و تاه رسید

رفتن بارگاه او همه را

زینت عارض و جباه رسید

نه بر آیینه دل کس از او

بد زنگ و غبار راه رسید

سرمه دیده چشم شد و آن

نیک خواه و نکو نگاه رسید

باد ار اندیشه دل تباه آنرا

کز سر اندیشه تباه رسید

حاسد از رشک جاه عالی شاه

خائبا خاسرا بچاه رسید

در دریای ملک شاه گرفت

حضم را غوطه و شناه رسید