گنجور

 
سنایی

بود شهری بزرگ در حدِ غور

واندر آن شهر مردمان همه کور

پادشاهی در آن مکان بگذشت

لشکر آورد و خیمه زد بر دشت

داشت پیلی بزرگ با هیبت

از پی جاه و حشمت و صولت

مردمان را ز بهر دیدن پیل

آرزو خاست زانچنان تهویل

چند کور از میان آن کوران

برِ پیل آمدند از آن عوران

تا بدانند شکل و هیآت پیل

هریکی تازیان در آن تعجیل

آمدند و به دست می‌سودند

زانکه از چشم بی‌بصر بودند

هریکی را به لمس بر عضوی

اطلاع اوفتاد بر جزوی

هریکی صورت محالی بست

دل و جان در پی خیالی بست

چون برِ اهل شهر باز شدند

برشان دیگران فراز شدند

آرزو کرد هریکی زیشان

آنچنان گمرهان و بدکیشان

صورت و شکل پیل پرسیدند

وآنچه گفتند جمله بشنیدند

آنکه دستش بسوی گوش رسید

دیگری حال پیل ازو پرسید

گفت شکلیست سهمناک عظیم

پهن و صعب و فراخ همچو گلیم

وانکه دستش رسیدی زی خرطوم

گفت گشتست مر مرا معلوم

راست چون ناودان میانه تهیست

سهمناکست و مایهٔ تبهیست

وانکه را بُد ز پیل ملموسش

دست و پای سطبر پر بوسش

گفت شکلش چنانکه مضبوط است

راست همچون عمود مخروط است

هریکی دیده جزوی از اجزا

همگان را فتاده ظن خطا

هیچ دل را ز کلی آگه نی

علم با هیچ کور همره نی

جملگی را خیالهای محال

کرده مانند غتفره به جوال

از خدایی خلایق آگه نیست

عقلا را در این سخن ره نیست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]