گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ز اقبال بر کمال شهنشاه شرق و چین

زینت گرفت صدر وزارت بصدر دین

صدری به دین پاک محمد بنام اوست

محمود بود و هست و بود تاییوم دین

صدری که اوست واسطه عقد اهل فضل

هر نکته از عبادت او جوهر ثمین

هر جوهری که لفظ وی آرد زکان طبع

زان جوهر است خاتم اقبال را نگین

سلک جواهر است خط جانفزای صدر

چون صدر جوهری بود آری بود چنین

تشبیه صدر و نامه و توقیع و کلک صدر

زلف مسلسل است و بناگوش حور عین

شاگرد پیشه گان و خریطه کشان وی

استاد کار تیر سپهرند بر زمین

از آفرین سرشت ورا لطف کردگار

آنگه که آفریده شد آدم ز آب و طین

در مدح او بود سخن آفرین سرای

ای ز آفرین سرشته ترا عالم آفرین

هرکس که آفرین تو گوید بصد زبان

از صد زبان بگوش وی آرند آفرین

نی از کبارد هرکسی مرترا نظیر

نی از کرام عصر کسی مرترا قرین

آبستن است کلک تو اندر بنان تو

کز سیر او بنات هنر زاید و بنین

تدبیر تست بسته گشاینده آنچنانک

سد سکندری نبود پیش او متین

شیرینی عبارت تو اهل فضل را

در گوش خوشتر است که در کام انگبین

گر بر درخت مازو بلبل ز لفظ تو

انشا کند نوار و صفیری زند حزین

نبود عجب که مازوی بیمغز بی مزه

یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین

دستور شاه شرقی و بر آسمان فضل

چون صبح صادقی ید بیضا در آستین

گیتی بنور عدل شه آراسته شود

خورشید فضل تو چو شود ظاهر و مبین

در تو چو ظن خلق بنیکی است نیک باش

تا در تو ظن خلق بنیکی شود یقین

شد پیش مهر امر تو دلهای خلق موم

آن کن که مهر مهر پذیرد نه مهر کین

تا آفتاب شاه نجومست و مه وزیر

وز هردو دور چرخ شهور آرد و سنین

آن اشهر سنین عدد عمر شاه باد

تو ماه صدر بادی و شاه آفتاب دین