گنجور

 
صوفی محمد هروی

ساقیا عید صیام آمد و هنگام بهار

به علی رغم صراحی شکنان باده بیار

از سر کوی تو هرگز نروم سوی چمن

بی جمال تو بود در نظر من گل خار

عمر چون باد وزان است و فلک حادثه زای

چون دمی خوش گذرد با تو غنیمت می دار

حالیا این دو سه دم را تو بیا خوش گذران

چون نداری خبر از خاتمت و اول کار

آن که بودست دلا، پیر خرابات کجاست

دست در دامن آن اهل کرم زن زنهار

غم دنیا چه خوری باده خور و شاد بزی

یک نصیحت بشنو عمر نباشد چو دوبار

صوفی از صحبت ناجنس برو رنجه مباش

مثلی هست که از مار چه زاید جز مار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode