گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صوفی محمد هروی

من شکسته گشایم به صد هزار زبان

ثنای حضرت ذات خدای کون و مکان

مقسمی که فکندست سفره روزی

زلطف عام خود از قاف تا به قاف عیان

زسنگ کرده پدیدار آب بی کیفی

زخاک تیره هزاران هزار گرده نان

ز چوب خشک که آتش بود برو اولی

ببین که میوه پدیدار کرد چند الوان

فسرده کرد جهان را و یخ پدید آورد

برای شربت و آب خنک به تابستان

عسل پدید کند او ز نیش زنبوری

ز شاخ نیشکر و قند کرده است عیان

من فقیر چگویم به این زبان که مراست

کدام نعمت او را در آورم به بیان

چو درد جوع نهان است روز و شب به دلم

به ذکر اطعمه امروز می کنم درمان

همه بیان نعمهای او کند صوفی

که ذکر عیش بود نصف عیش در دوران