من شکسته گشایم به صد هزار زبان
ثنای حضرت ذات خدای کون و مکان
مقسمی که فکندست سفره روزی
زلطف عام خود از قاف تا به قاف عیان
زسنگ کرده پدیدار آب بی کیفی
زخاک تیره هزاران هزار گرده نان
ز چوب خشک که آتش بود برو اولی
ببین که میوه پدیدار کرد چند الوان
فسرده کرد جهان را و یخ پدید آورد
برای شربت و آب خنک به تابستان
عسل پدید کند او ز نیش زنبوری
ز شاخ نیشکر و قند کرده است عیان
من فقیر چگویم به این زبان که مراست
کدام نعمت او را در آورم به بیان
چو درد جوع نهان است روز و شب به دلم
به ذکر اطعمه امروز می کنم درمان
همه بیان نعمهای او کند صوفی
که ذکر عیش بود نصف عیش در دوران