گنجور

 
صوفی محمد هروی

حمد بی حد و ثنای بی عدد مر حضرت پروردگاری را که از یک قبضه خاک نمناک صد هزاران هزار طوطی لسان در نطق و بیان به فصاحت در آورده به خوان«فتبارک الله احسن الخالقین رب العالمین.»،

و تحیت و درود و سلام به عدد انفاس الانام بر روضه مطهر پیشوای اهل یقین و سید المرسلین«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» باد تا به روز حشر که «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی».

اما بعد روزی با دوستان بی اغیار در ایام بهار به حکم«فانظر الی الاثار» گذری به بوستان اتفاق افتاد این جماعت الحاح بسیار کردند که از اشعار جدید به سمع مستمعان رسان که در بوستان گل تازه را حال دیگرست. این فقیر حقیر به حکم ضرورت و پاس انفاس یاران از حقه دهان، ترجمه لسان به سمع مجلسیان رسانیدم، مفهوم این قوم نیافتم.

ناگاه شخصی از اشعار مولانا عبید زاکانی- غفرالله- در بیان آورد. اهتراز و بشاشت در باطنهای این طایقه پیدا گشت و این نوع سخن را نقل مجلس ساختند. با خود گفتم که ای درویش این رنج کشیدن و صنعت و نازکی در اشعار پیدا کردن کمال حماقت است، جامه به اندازه تن خلق می باید دوخت.

خواستم که مانند سخنهای مولانا عبید داستانی ترتیب سازم. از روح پر فتوح اولیاء الهام به دل بیچاره رسید که«الحیاء من الایمان» باز تامل بسیار کردم.

بر خاطر این حقیر خطور کرد که مانند سخنهای مولانا بسحاق، اطعمه ای بساز که مزاحی است مباح و در سلک این آیت در آمده باشی که «و اما بنعمه ربک فحدث» و دیگر« ان تعدوا نعمه الله» و به شکر نعمت پروردگار مشغول گشته باشی که«ان اشکر نعمتک التی.»

چون اشتهای این حقیر غالب بود. به طبع«لئن شکرتم لازیدنکم» این داستان را بنا کردم.

ان شاء الله همه را از معانی این اشعار حظی کامل کرامت گردد به حرمت این آیت که «و لحم طیر مما یشتهون.»

اللهم ارزقنا لجمیع المومنین و المومنات و صلی الله علی محمد و آله اجمعین.