گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱

 

ای کرده غمت با دل من روی به روی

زلف تو کند حال دلم موی به موی

اندر طلبت چو لولیان می‌گردم

دور از در تو، دربدر و کوی به کوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲

 

تو واقف اسرار من آنگاه شوی

کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی

روزیت اگر به روز من بنشاند

از حالت شب‌های من آگاه شوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳

 

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

از دولت آن زلف چو سنبل شنوی

چون نغمهٔ بلبل ز پی گل شنوی

گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴

 

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی

وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی

بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر

جز درگه تو دگر ندارد جایی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ دوم

 

آن دم که ز هر دو کون آثار نبود

بر لوح وجود نقش اغیار نبود

معشوقه و عشق تابهم می‌بودیم

در گوشه خلوتی که دیار نبود

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ دوم

 

ای ساقی از آن می که دل و دین من است

پر کن قدحی که جان شیرین من است

گر هست شراب خوردن آئین کسی

معشوق بجام خوردن آئین من است

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ سوم

 

هر نقش که برتختۀ هستی پیداست

آن صورت آن کس است کان نقش آراست

دریای کهن چو بر زند موجی نو

موجش خوانند و در حقیقت دریاست

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم

 

تا ظن نبریک ه هست این رشته دو تو

یک توست ز اصل و فرع،‌ بنگر تو نکو

این اوست همه، ولیک پیداست بمن

شک نیست که این جمله منم،‌ لیک بدو

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ چهارم

 

تبارک الله وارت عینه حجب

فلیسیعلم الا الله ما الله

خذحیث شئت فان الله ثم وقل

ماشئت عنه فان السامع الله

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ پانزدهم

 

آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت

رنگ من و تو کجا خرد؟ ای ناداشت

این رنگ همه هوس بود یا پنداشت

او بی‌رنگ است، رنگ او باید داشت

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ هفدهم

 

شربت الحب کاساً بعد کأس

فما نفد الشراب و ما رویت

گر در روزی هزار بارت بینم

در آرزوی بار دگر خواهم بود

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ هژدهم

 

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

از دولت آن زلف چو سنبل شنوی

چون نالۀ بلبل از پی گل شنوی

گل گفته بود گرچه ز بلبل شنوی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ نوزدهم

 

گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟

گفتا: خود را، که خود منم یکتائی

هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم

هم آینه هم جمال و هم بینائی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

ای دوست ترا بهر مکان می‌جستم

هر دم خبرت از این و آن می‌جستم

دیدم بتو خویش را، تو خود من بودی

خجلت زده‌ام کز تو نشان می‌جستم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هفتم

 

روزت بستودم و نمی‌دانستم

شب با تو غنودم و نمی‌دانستم

ظن برده بدم بمن که من می‌بودم

من جمله تو بودم ونمی‌دانستم

عراقی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode