گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۸ - بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله

 

بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله

هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله

فشان یک جرعه بر خاک چمن از بادهٔ لعلی

که از بیم خزان بیگانه روید نرگس و لاله

جهان رنگ و بو دانی ولی دل چیست میدانی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۹ - صورت گری که پیکر روز و شب آفرید

 

صورت گری که پیکر روز و شب آفرید

از نقش این و آن بتماشای خود رسید

صوفی! برون ز بنگه تاریک پا بنه

فطرت متاع خویش به سوداگری کشید

صبح و ستاره و شفق و ماه و آفتاب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۰ - باز این عالم دیرینه جوان می‌بایست

 

باز این عالم دیرینه جوان می‌بایست

برگ کاهش صفت کوه گران می‌بایست

کف خاکی که نگاه همه‌بین پیدا کرد

در ضمیرش جگر آلوده فغان می‌بایست

این مه و مهر کهن راه به جایی نبرند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۱ - لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت

 

لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت

نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت

خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود

زندگانی کاروانی بود و کالائی نداشت

روزگار از های و هوی میکشان بیگانه ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۲ - هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

 

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

زناریان او همه نالنده همچو نای

در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر

غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

درمان کجا که درد بدرمان فزون شود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۳ - ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ

 

ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ

در من نگر که میدهم از زندگی سراغ

ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم

مائیم آنچه می رود اندر دل و دماغ

مستی ز باده میرسد و از ایاغ نیست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۴ - من بندهٔ آزادم عشق است امام من

 

من بندهٔ آزادم عشق است امام من

عشق است امام من عقل است غلام من

هنگامهٔ این محفل از گردش جام من

این کوکب شام من این ماه تمام من

جان در عدم آسودهٔ بی ذوق تمنا بود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۵ - کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت

 

کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت

در هجوم گل و ریحان غم دم سازی داشت

محرمی خواست ز مرغ چمن و باد بهار

تکیه بر صحبت آن کرد که پروازی داشت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۶ - خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده

 

خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده

این در عرب نمانده آن در عجم نمانده

در برگ لاله و گل آن رنگ و نم نمانده

در ناله های مرغان آن زیر و بم نمانده

در کارگاه گیتی نقش نوی نبینم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۷ - آغاز گلشن راز جدید

 

به سواد دیدهٔ تو نظر آفریده‌ام من

به ضمیر تو جهانی دگر آفریده‌ام من

همه خاوران به خوابی که نهان ز چشم انجم

به سرود زندگانی سحر آفریده‌ام من

اقبال لاهوری
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode