گنجور

 
اقبال لاهوری

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

زناریان او همه نالنده همچو نای

در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر

غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

درمان کجا که درد بدرمان فزون شود

دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای

بی زور سیل کشتی آدم نمی رود

هر دل هزار عربده دارد به ناخدای

از من حکایت سفر زندگی مپرس

در ساختم بدرد و گذشتم غزل سرای

آمیختم نفس به نسیم سحر گهی

گشتم درین چمن به گلان نانهاده پای

از کاخ و کو جدا و پریشان بکاخ و کوی

کردم بچشم ماه تماشای این سرای

 
 
 
عنصری

جزوی و کلی از دو برون نیست آنچ هست

جز وی همه تو بخشی و کلی همه خدای

من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز

تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای

فرخی سیستانی

باغیست دلفروز و سراییست دلگشای

فرخنده بادبر ملک این باغ و این سرای

زین گونه باغ هیچ ندیدم به هیچ شهر

زین گونه جای هیچ ندیدم به هیچ جای

باغی چنان که بر در او بگذری اگر

[...]

مسعود سعد سلمان

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای

پستی گرفت همت من زین بلند جای

آرد هوای نای مرا ناله های زار

جز ناله های زار چه آرد هوای نای

گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر

[...]

سوزنی سمرقندی

ماه رجب که هست همایونترین همای

از آشیان فضل خدایست برگشای

پروازش از لوازم پیروزی و ظفر

گسترده سایه بر علم سایه خدای

خورشید خسروان که جهانراست عدل او

[...]

قوامی رازی

ای زلف بند کرده ز ابرو گره گشای

با دوستان بخند و سخن گوی و خوش درآی

میدان مهر جوی و درو اسب وصل تاز

چوگان عشق گیر و درو گوی دل ربای

انده فزای شد دل شادی پرست من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه