گنجور

 
اقبال لاهوری

من بندهٔ آزادم عشق است امام من

عشق است امام من عقل است غلام من

هنگامهٔ این محفل از گردش جام من

این کوکب شام من این ماه تمام من

جان در عدم آسودهٔ بی ذوق تمنا بود

مستانه نوا ها زد در حلقه دام من

ای عالم رنگ و بو این صحبت ما تا چند

مرگست دوام تو عشق است دوام من

پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او

این است مقام او دریاب مقام من